به گزارش خبرگزاری مهر، اعضای هیئت علمی نوزدهمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر طی حکمی از سوی سیدعباس صالحی منصوب شدند.
سید عباس صالحی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی با صدور احکامی وحید عیدگاه طرقبهای، قربان ولیئی، عالیه مهرابی، زکریا اخلاقی، ابوطالب مظفری، اسماعیل امینی، میلاد عرفانپور، عبدالجبار کاکایی و فریبا یوسفی را به عنوان اعضای هیأت علمی نوزدهمین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر منصوب کرد.
در متن احکام سیدعباس صالحی آمده است:
«جناب آقای / سرکار خانم
نظر به فعالیتهای ارزنده ادبی و تجربه گران سنگ جنابعالی در عرصه شعر، زبان و ادبیات فارسی و به پیشنهاد معاون محترم امور فرهنگی و خانه کتاب و ادبیات ایران به موجب این حکم به عنوان «عضو هیأت علمی نوزدهمین جشنواره بینالمللی شعر فجر» منصوب میشوید.
امید است با استعانت از خداوند متعال و بهرهمندی از هماندیشی و همکاری استادان، اندیشمندان و صاحب نظران در شناسایی و گسترش الگوهای ادبی فاخر در حوزه پرسابقه و تمدنی شعر فارسی و اجرای وظایفی که در آئیننامه جشنواره برای ساختن ایران قوی آمده است، موفق و موید باشید.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، جمعی از شاعران آیینی کشور همزمان با سالروز آغاز امامت امام زمان، مهدی موعود(عج)، تازهترین اشعار خود را به پیشگاه مقدس حضرت تقدیم کردند. بخشهایی از این سرودهها را میتوانید در ادامه بخوانید:
محمدعلی یوسفی
میرسد روزی که عشق از آسمان سر میزند
میرود غم، شادی از آن سوی در، در میزند
میرسد نوری ز جنس روشنای مهر و ماه
او که چشمک بر تمام ماه و اختر میزند
میرسد سرو بلندی از میان باغها
قامتش پهلو به هر سرو و صنوبر میزند
میرسد یک شاخه گل با هزاران رایحه
بر در و دیوار دنیا مشک و عنبر میزند
«میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند»
داد بر نامردمان مثل پیمبر میزند
میرسد آن کس که دارد ذوالفقار حیدری
گردن گردنکشان با تیغ حیدر میزند
میرسد یاور برای جمله مستضعفان
با همه مستکبران او حرف آخر میزند
میرسد آن تکسوار از ماورای قرنها
داد خود را بر سر محراب و منبر میزند
***
عارفه دهقانی
ای آخرین ستاره چشمانتظارها
حلقه زدند دورِ نگاهت، مدارها
خورشیدی و تبلورِ نورِ زلالِ تو
سرسبز کرده وسعتِ آیینه زارها
ما شبنمیم و مِهرِ تو،مُهرِ قبول ماست
یک جرعه نور ریز به گوشه کنارها
تا شعلهشعله عشق تو عیوقمان کند
ما ذره ذره دور تو گردیم بارها
ما را عصای دستِ کلیمانهات ببین
تا بشکند طلسم همه شبهمارها
یک جمعه در طراوت باران ظهور کن
یک جمعه محو کن همه گرد و غبارها
از این به بعد، خیمه آرامِ چشمتان
باشد قرارگاهِ دلِ بیقرارها
باید همه به سمت نگاهت سفر کنند
باید یکی شوند خطوط قطارها
میلاد عرفانپور
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد راز شب تار برملا خواهد شد
در راه، عزیزی است که با آمدنش هر قطب نما، قبله نما خواهد شد
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمودند: «اَنَا وَ عَلِی اَبَوَا هَذِهِ الْاُمَّه؛ من و علی پدران این امت هستیم». در روایتی دیگر از رسول خدا نقل شده است که: «حَقُّ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی هذِهِ الاُمَّةِ کَحَقِّ الوالِدِ عَلی وَلَدِهِ؛ حق علی بر مسلمانان مانند حق پدر بر فرزندانش است.» پیداست که این گفتار به معنی استعاری پدری اشاره دارد، نه معنی جسمانی و بیولوژیک پدری.
پدر بودن به چه معناست؟ با وجودیکه این معنا نزد اقوام مختلف تفاوتهایی جزئی دارد، اما مشابهتهای بسیار و کهن بودن این الگو و استعاره یا تشبیه و قراردادن کسی در مقام پدری ویژگیهایی بر او مترتب میکند، که برای درکش ناگزیر به دانستن این نقش در ادبیات کهن و معاصر خود هستیم.
نقش پدر در اساطیر ایران
پدر در اساطیر ایران جایگاه ویژهای دارد و اغلب بهعنوان نمادی از قدرت، حمایت و خرد، آفرینش، و مسئولیتپذیری ظاهر میشود. در اسطورههای ایرانی، شخصیتهای پدر معمولاً نمایانگر بنیانگذاران خاندانها، نگهبانان سنتها، و رهبران قوم هستند. این شخصیتها نقشی کلیدی در هدایت، محافظت و پیشبرد داستانهای اساطیری ایفا میکنند. این شخصیتها، چه در قالب شاهان دادگر و چه در قالب پهلوانان دلاور، حامل ارزشهای بنیادین فرهنگ ایرانی هستند. اساطیر ایرانی پدر را بهعنوان محور خانواده، جامعه و کشور به تصویر میکشند و او را نماینده پیوند میان نسلها و پاسدار سنتهایی میدانند که زیستن در این پهنه سرزمینی را میسر میکنند.
برای بررسی جایگاه و نقش پدر در اساطیر ایران میتوان به این موارد اشاره کرد:
* پدر بهعنوان بنیانگذار و آفریننده
در اساطیر ایران، برخی از شخصیتهای پدر بهعنوان آفرینندگان یا بنیانگذاران نسلها و خاندانهای بزرگ شناخته میشوند:
کیومرث: نخستین انسان در اساطیر ایرانی و پدر بنیانگذار بشریت است. او در اوستا و متون پهلوی بهعنوان نخستین انسان خاکی معرفی میشود و فرزندان او نماد آغاز زندگی بشری در زمین هستند. در شاهنامه میخوانیم:
سخنگوی دهقان چه گوید نخست
که نام بزرگی به گیتی که جست؟
که بود آنکه دیهیم بر سر نهاد؟
ندارد کس آن روزگاران به یاد
مگر کز پدر یاد دارد پسر،
بگوید تو را یک به یک در به در
که نام بزرگی که آورد پیش،
که را بود از آن برتران پایه بیش
پژوهندۀ نامۀ باستان
که از پهلوانان زند داستان،
چنین گفت ک: آئین تخت و کلاه
کیومرث آورد و او بود شاه
پادشاهی کیومرث، شاهنامه شاه طهماسبی
جمشید: یکی از شاهان اسطورهای و و پیشدادی در شاهنامه. او را میتوان پدر نمادین تمدن و پیشرفت بشری دانست، که با طبقه بندی اجتماعی، ساختن شهرها و گرمابه و ایوان و کاخ با سنگ و گل و خشت ابداع ابزارها و توسعه کشاورزی و دامپروری، ابداع نساجی و رشتن و بافتن و دوختن و شستن، یافتن انواع سنگها و فلزات و گوهرها، پزشکی و درمان دردها و بیماریها، یافتن بوهای خوش و عطرها و… به نوعی پدر فرهنگ و تمدن ایرانی محسوب میشود.
* پدر، نماد قدرت و حمایت
در اساطیر ایران، پدران اغلب رهبران و شاهانی هستند که قوم خود را از خطرات حفظ میکنند:
فریدون: یکی از شاهان فره مند و برجسته شاهنامه، هرچند در جوانی با کمک کاوه آهنگر و مردم ایران کشور را از ستم ضحاک نجات میبخشد و داد و دهش میکند و عدالت را برقرار میسازد، اما نقش پدرانه او برجسته است. بعد از این و باز در نقش پدر او را میبینم که قلمروش را میان سه فرزندش (ایرج، سلم و تور) تقسیم میکند. در واقع شاهان سه سرزمین توران و ایران و روم (همه جهان مسکون) با هم برادرند و همه فرزندان فریدون هستند.
سام نریمان: یکی از پهلوانان شاهنامه و پدر زال، که با وجود شرایط عجیب زال در هنگام زاده شدن و طرد کردن نوزاد و به کوه افکندنش، سرانجام توبه میکند و با زاری و تضرع فرزندش را از خدا میخواهد و سیمرغ زال جوان که به امر خداوند زیر سایه خود و در لانه اش بر بلندای البرزکوه پرورش داده بود پیش پدر برمیگرداند. سام به جبران این ظلمی که به زال کرده، پیمان میبندد که کاری نکند که او آزرده شود و در پرورش او نقش مهمی ایفا میکند؛ تا جایی که در جهان مردی به قدرت و خرد زال وجود نداشته و استادی نبوده که بتواند به او چیزی بیاموزد.
* پدر بهعنوان آموزگار و مربی
در بسیاری از اساطیر ایرانی، پدران نقش راهنما و آموزگار را برای فرزندان خود ایفا میکنند:
رستم و زال: زال، بهعنوان پدر رستم، او را به مسیر پهلوانی هدایت میکند و در تربیت و آموزش او سهم بزرگی دارد. در بسیاری از داستانهای شاهنامه، رابطه میان زال و رستم نماد پیوند عمیق پدر و فرزند است، و با توجه به اینکه در هنگام مرگ رستم زال هنوز زنده است میتوان گفت این رابطه در طول حیات رستم هرگز گسسته نشده است. بعدها رستم این نقش پدر به عنوان مربی را برای دو شاهزاده دیگر بازی میکند: سیاوش (پسر کیکاووس و پدر کیخسرو) و بهمن (پسر اسفندیار). تاکید بر نقش پدرانه رستم بسیار زیاد است، تا جایی که در نبردهای کینخواهی سیاوش هیچکس نمیتواند مقابل رستم ایستادگی کند و وقتی او در جنگ با خاقان چین مقابل سپاه توران میرسد، هومان به پیران اینطور میگویند:
گر این شیردل رستم زابلیست
برین لشکر اکنون بباید گریست!
و پیران خود را به خاقان چین میرساند و به او اینطور میگوید:
که این بارۀ آهنین رستم است
که خام کمندش خم اندر خم است
ازو دیو سیر آید اندر نبرد،
چه یک مرد با او، چه یک دشت مرد!
به زابلستان چند پرمایه بود،
سیاووش را آن زمان دایه بود،
پدروار با درد جنگ آورد
جهان بر جهاندار تنگ آورد…
سیمرغ: هرچند سیمرغ یک موجود اسطورهای و نمادین دانسته میشود، اما در داستان زال و رستم، نقش یک پدر یا پروراننده معنوی را برای تربیت زال و رستم بر عهده دارد. حضور همیشگی او و پشتیبانی اش از زال و رستم نوعی اتصال این خاندان است با خردی آسمانی.
* پدر، نماد عدالت و خرد
برخی از شخصیتهای پدر در اساطیر ایران نماینده عدالت و خردورزی هستند.
منوچهر: نتیجه فریدون (پسری که از دخترِ ایرج به دنیا میآید) و کینخواهی پدربزرگ خود را به سرانجام میرساند تا گردش جهان بر منهج عدل و داد برگردد و بیداد رخت ببندد. شاهی عادل و خردمند که در داستانهای شاهنامه نماد یک رهبر پدرگونه برای ایران است.
در نقطه مقابل اما شخصیتهایی هستند که باوجود پدر بودن و شاه بودن، خلاف خرد و داد رفتار کرده و اسیر دیو آز و خودخواهی میشوند:
گشتاسپ: پدر اسفندیار، که مدام تصمیمات بحثبرانگیزی میگیرد. او نمایانگر چالشهای میان وظایف شاهی (حفظ امنیت و اداره کشور و برقراری داد) و پدری (مهرورزی و هدایت فرزندان) و خودخواهی و آز خودش است؛ و تا جایی پیش میرود که برای اینکه تاج و تختش را به پسرش نسپارد، از ستاره شناسان میپرسد که عمر این فرزند فرهمند و روئین تن چگونه به پایان میرسد و وقتی میشنود که مرگ او به دست رستم در زابل رخ میدهد، پسرش اسفندیار را به قتلگاه مبارزه با رستم میفرستد. و اسفندیار این را نمیفهمد تا لحظهای که تیر به چشم سرش میخورد ولی گویی تازه چشمِ دلش باز شده است، در هنگام مرگ به برادرش پشوتن اینطور وصیت میکند:
چو رفتی به ایران، پدر را بگوی
که چون کام یابی بهانه مجوی!
زمانه سراسر به کام تو گشت
همه مرزها پر ز نام تو گشت
امیدم نه این بود نزدیک تو،
سزا این بُد از جان تاریک تو
به پیشِ سران پندها دادیَم،
نهانی به کشتن فرستادیَم!
کنون زین سخن یافتی کام دل
بیارای و بنشین به آرام دل
چو ایمن شدی مرگ را دور کن،
به ایوان شاهی یکی سور کن
ترا تخت، سختی و کوشش مرا
ترا نام، تابوت و پوشش مرا…
یزدگرد بزهگر: در میان شاهان و پدرانی که به وظایف خود عمل نمیکنند، میتوان از یزدگرد اول پدر بهرام گور نام برد، که از بسیاریِ آزار، به یزدگرد بزهگر معروف بوده است. به همین دلیل پس از مرگ او مردم ایران پادشاهی را به کسی دیگر به جز بهرام گور میسپارند، با این اندیشه که او هم فرزند همان پدر است. اما بهرام که در یمن و نزد نعمان و منذر بالیده و آداب رزم و بزم و شاهی آموخته دلاورانه به ایران میآید و با پشت سر گذاشتن آزمون ربودن تاج از میان دو شیر، به تخت شاهی مینشیند و یکی از بهترین دورانهای شهریاری ایران را رقم میزند.
* فقدان پدر و تراژدی
برخی از اسطورههای ایرانی نیز به تصویر پدرانی میپردازند که در مواجهه با سرنوشت، تصمیمات دشواری میگیرند:
رستم و سهراب: این داستان مشهور از شاهنامه یکی از غمانگیزترین تراژدیهای پدر و فرزندی است، که رستم بهطور ناخواسته فرزند خود، سهراب، را میکشد و بعد از آگاهی از هویت او، با اندوه و پشیمانی روبرو میشود و قصد کشتن خود را دارد. اما بخشی از آنچه برای سهراب رخ میدهد و او را قدم به قدم به فاجعه نزدیک میکند، نداشتن حمایت و پرورش نیافتن در دامان پدر خود رستم است. او پدر را نمیشناسد و این بحران هویت است که او را به همدستی با فرستادگان افراسیاب و باور کردن حمایت آنها، و سرانجام جنگ با ایرانیان و رویارویی تراژیک با پدر میکشاند.
زاری رستم بر سهراب، شاهنامه شاه طهماسبی
فرودِ سیاوش: فرود فرزند سیاوش نیز سرنوشتی مشابه دارد، علیرغم داشتن مادر به خردمندی جریره، او از پرورش در دامان پدرش سیاوش محروم است و به همین دلیل در موقع لزوم نمیداند چه کند و با مشورت با مشاور نادان خود، _بدون دیدن کیخسرو برادرش_ تراژدی مرگ خود را رقم میزند.
* پدر در نقش نگهبان سنتها
بسیاری از شاهان و پهلوانان در اساطیر ایرانی، در نقش پدر، سنتها و ارزشهای فرهنگی و دینی را به نسلهای بعد منتقل میکنند: جمشید با نوآوریهای خود، فرهنگ و دانش را بهعنوان میراثی برای بشریت باقی میگذارد، فریدون داد و دهش را گسترش میدهد، زال بهعنوان پدر رستم همواره به انتقال ارزشهای پهلوانی و اخلاقی به فرزندش اهمیت میدهد، رستم به عنوان پدرخوانده و پرورش دهنده سیاوش و بعدها بهمن همین کار را میکند، تا جایی که در وصیت اسفندیار در هنگام مرگ به رستم اینطور میخوانیم:
کنون بهمن این نامور پور من
خردمند و بیدار دستور من،
بمیرم، پدروارش اندر پذیر
همه هرچ گویم ترا یادگیر
به زابلستان در ورا شاد دار،
سخنهای بدگوی را یاد دار
بیاموزش آرایش کارزار
نشستنگه بزم و دشت شکار
می و رامش و زخم چوگان و کار
بزرگی و برخوردن از روزگار
که بهمن ز من یادگاری بود،
سرافرازتر شهریاری بود…
پدر در ادبیات معاصر
پدر در ادبیات فارسی معاصر یکی از مفاهیم برجسته و پرکاربرد است که در اشعار، داستانها و رمانهای معاصر به شکلهای مختلفی بازنمایی شده است. در این آثار، پدر نمادی از قدرت، فداکاری، مسئولیتپذیری و گاهی استبداد یا محدودیت به تصویر کشیده میشود. رویکرد به مفهوم پدر در ادبیات فارسی معاصر متنوع است، در واقع این مفهوم بازتابی از تحولات جامعه ایرانی و تغییر نگرشها نسبت به نقشهای خانوادگی است. نویسندگان و شاعران معاصر با استفاده از شخصیت پدر، به مسائل عاطفی، اجتماعی و فرهنگی پرداختهاند و هرکدام از زاویهای متفاوت این نقش را بررسی کردهاند:
* پدر بهعنوان نماد حمایت و فداکاری
در بسیاری از آثار، پدر بهعنوان فردی فداکار به تصویر کشیده شده که برای رفاه و آسایش خانواده تلاش میکند. در اشعار سهراب سپهری، پدر بهنوعی در نقش حامی طبیعت و زندگی آرام بازتاب دارد، هرچند اشاره مستقیم به پدر کمتر دیده میشود. شاید مهمترین اشاره او به پدرش را در بخشی از شعر صدای پای آب بتوان خواند:
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدنِ در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید:
چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم:
دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد
تار هم میساخت، تار هم میزد
خط خوبی هم داشت…
در داستانهای کلاسیک معاصر مثل آثار محمود دولتآبادی، پدر اغلب نمادی از قدرت و پشتوانه خانواده است، بهویژه در جوامع روستایی و سنتی. دولتآبادی که در آثار خود به زندگی مردم محروم و طبقات پایین جامعه میپردازد، شخصیت پدر را در چارچوبی واقعگرایانه، چندلایه، و انسانی ترسیم میکند. پدران در داستانهای او نمایندۀ سنتهای دیرینه، فقر اقتصادی، و چالشهای اجتماعیاند و گاه درگیر کشمکش میان وظایف خانوادگی و محدودیتهای محیطی میشوند. در کلیدر، پدران اغلب کسانی هستند که با تحمل رنجهای فراوان، تلاش میکنند خانواده و زمین خود را حفظ کنند.
* پدر بهعنوان نماد اقتدار و استبداد
با پیشرفت ادبیات مدرن و تغییر نگرش نویسندگان، گاهی پدر در نقش نماد استبداد و قدرت بیچونوچرا ظاهر میشود. در آثار صادق هدایت، شخصیت پدر در برخی موارد بهعنوان فردی سختگیر یا محدودکننده تصویر شده است که نمایانگر ساختار سنتی خانواده در زمان خود است. همچنین در اشعار فروغ فرخزاد، هرچند کمتر مستقیم به پدر اشاره شده، اما نقش پدر و جامعه مردسالار در محدودیتهای زنان حس میشود، و این با تجربه شخصیت نظامی و سختگیر پدر او مطابقت دارد.
* پدر همیشه غایب
یکی دیگر از مفاهیم قابلتوجه در ادبیات معاصر، غیبت پدر است. این غیبت ممکن است بهدلیل مرگ، مهاجرت یا مسائل دیگر باشد و اغلب بازتابی از خلأ حمایت عاطفی یا اقتصادی در خانواده است. در رمان بوف کور صادق هدایت، غیاب نقشهای اصلی خانواده، از جمله پدر، به بحران هویتی شخصیتها دامن میزند. غیاب پدر در برخی از داستانهای علی اشرف درویشیان ناشی از مهاجرت برای کار، مرگ، یا ناتوانی در ایفای نقش خانوادگی است، تأثیر عمیقی بر زندگی فرزندان میگذارد. این غیاب گاهی به بلوغ زودرس شخصیتهای کودک و نوجوان داستانها منجر میشود و مسئولیتهای پدرانه به دوش آنها میافتد.
* پدر بهعنوان قربانی ناآگاهی و جهل اجتماعی
در آثار محمدعلی جمالزاده، پدر گاه شخصیتی است که خود نیز قربانی شرایط اجتماعی و فرهنگی زمانه خویش است. این پدران ممکن است از نگاه فرزندان یا نسل جدید سختگیر و سنتی به نظر برسند، اما در واقع آنان نیز تحت تأثیر محدودیتهای آموزشی و فرهنگی دوران خود بودهاند. این نگاه همدلانه، لایه دیگری به شخصیت پدر در داستانهای او اضافه میکند. پدران در داستانهای او بازتابدهندۀ روابط خانوادگی، تأثیرات سنتهای اجتماعی، و تعارضات میان نسلها است. جمالزاده که از بنیانگذاران داستاننویسی مدرن فارسی به شمار میآید، در آثار خود با زبانی طنزآمیز و انتقادی به نقش پدر و خانواده در جامعۀ ایرانی میپردازد. در داستانهای او، پدر اغلب شخصیتی است که هم نمایندۀ اقتدار سنتی است و هم نماد محدودیتهای اجتماعی و خانوادگی. شبیه این تصویر را در آثار علی اشرف درویشیان نیز میتوان دید.
* نقش طنزآمیز پدر
شخصیت پدر گاهی طنز آمیز است. در برخی از داستانهای جمالزاده، بهویژه داستانهایی که به توصیف خانوادههای سنتی ایرانی میپردازد، با نوعی طنز آمیخته است. این طنز معمولاً رفتارهای اغراقشده، باورهای نادرست، یا جدیت بیش از حد پدران را هدف قرار میدهد. یکی از ویژگیهای برجسته آثار جمالزاده، استفاده از طنز برای نقد اجتماعی است.
در آثار هوشنگ مرادی کرمانی هم طنز در شخصیت پدر دیده میشود. پدران در داستانهای او، حتی در لحظات سختی و ناکامی، اغلب با چاشنی طنز یا دیالوگهای شیرین تصویر میشوند، که به داستانها عمق انسانی و جذابیت بیشتری میبخشد. نقش پدر در داستانهای هوشنگ مرادی کرمانی معمولاً در قالبی واقعگرایانه، انسانی، و متأثر از بافت سنتی و روستایی جامعۀ ایران تصویر میشود. آثار او که اغلب حول زندگی کودکان و نوجوانان در محیطهای ساده و محروم میچرخد، پدر را بهعنوان یک شخصیت کلیدی در شکلدهی به زندگی فرزندان معرفی میکند. در این داستانها، پدر نمادی از مسئولیت، فقر، عشق، گاه غیاب، و تأثیرات مثبت یا منفی بر شخصیت کودکان است.
* پدر بهعنوان نماد تغییر و تحول اجتماعی
در بسیاری از آثار معاصر، پدر نمایانگر نسل گذشته است که در برابر تغییرات اجتماعی مقاومت میکند یا تلاش میکند با این تغییرات سازگار شود. این تصویرسازی اغلب در داستانهای مربوط به دهههای اخیر دیده میشود، مثل آثار علیاشرف درویشیان. نقش پدر در داستانهای علیاشرف درویشیان بهعنوان بازتابی از جامعۀ محروم و نابرابر ایران به تصویر کشیده میشود. این پدران نمادهای طبقۀ کارگر و زحمتکشاند که در برابر سختیهای زندگی مقاومت میکنند یا قربانی شرایط ناعادلانه میشوند. درویشیان با نگاهی همدلانه و انتقادی، تصویر پدر را در چارچوبی از تعارضات اجتماعی و طبقاتی ارائه میدهد و از این طریق، به نقد نابرابریها و بیعدالتیهای جامعه میپردازد.
به گزارش خبرنگار مهر، سورنا جوکار شاعر جوان همدانی، به مناسبت فرا رسیدن ۱۳ رجب و سالروز ولادت امیرالمومنین (ع) شعر تازهای سروده که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: محمد جواد گودینی استاد دانشگاه، همزمان سیزدهم رجب و سالروز میلاد امیرالمومنین علی بن ابیطالب (ع)، یادداشتی با عنوان «ستایش امام علی علیه السلام در سرودههای عبد الباقی عُمَری» نوشته که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته است.
مشروح متن اینیادداشت در ادامه میآید؛
عبد الباقی عُمَری فاروقی موصلی، از سرایندگان اواخر عصر عثمانی در سرزمین دجله و فرات بوده که از نسل خلیفه دوم عمر بن خطاب بوده و نسلش با ۱۶ واسطه به وی منتهی می شده و از این رو به «عُمَری فارُوقی» مشهور گردیده است. وی در سال ۱۷۹۰ میلادی (۱۲۰۴ هجری) در شهر موصل چشم به جهان گشود و به تحصیل علوم ادبی اشتغال یافت و از سوی دولت عثمانی در موصل و سپس بغداد، به کارهای حکومتی منصوب گردید و در کنار فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، به سرودن شعر نیز همت گماشت و از ادیبان بزرگ و پرآوازه بغداد در زمانِ خود به شمار میرفت. از آنجایی که در سرودن شعر با سرعت بالا، توانا بودی، او را «الفوری» میخواندند. وی که شاعری بزرگ در سرزمین دجله و فرات بوده، در سن ۷۲ سالگی به سال ۱۸۶۲ میلادی (۱۲۷۹ هجری) در بغداد چشم از جهان فروبست.
عبد الباقی سرودههای زیبا و دلنشینی را در ستایش اهل بیت رسالت (ع) سروده که از عمق بالایی برخوردار بوده و از تسلط سراینده بر متون دینی و روایی حکایت میکند. اخلاص و زیبایی و صفا در اشعار وی به فراوانی دیده شده و آرایه های ادبی (به ویژه تلمیح و تضمین برخی روایات و آیات قرآنی) در سرودههایش بسیار است.
وی در سرودهای دلنشین، بارگاه آسمانی و ملکوتی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (ع) را تجلی گاه هیبت و بزرگی خداوند توصیف نموده که برای پناهندگان، همچون سایهای طولانی و پناهگامی مستحکم و طورِ مناجات با خداوند بی همتاست:
ترجمه: «مرقدِ علی مرتضی «ع»، از داشتن همانند و هم طراز، برتر است.
(آن قبه و بارگاه) بلند و سترگ بوده و روزگار، اِبا داشته که برای آن، همانندی دیده شود.
آن، گنبد و بارگاهی بزرگ است که از فراز آن، هیبت و بزرگی خدایِ جلیل تجلی نموده است. (واج آوایی حرف جیم و جناس اشتقاق در واژگان جلّلت، تجلّت و الجلیل، زیبایی این بیت را دوچندان کرده است).
هنگامی که با بلندی آسمان برابر شود، من به برتری این بارگاه (مرقد امام علی «ع») باور دارم (و این بارگاه را از آسمان نیز بالاتر و افراشتهتر می دانم).
آن، حرفِ باء واژگونی است که بر بالای آن نقطهای که تأویل آن، ممکن نیست. (اشاره به حدیث مشهور امام علی «ع» که فرمود: اسرار قرآن، در (سوره) فاتحه بوده، اسرار فاتحه در بسم الله الرحمن الرحیم است، اسرار بسم الله در باء بوده و من همان نقطه زیرِ (حرف) باء هستم).
(این بارگاه ملکوتی) بسانِ کشتی است که بر فراز لوحِ آن، هیچ مانندی نیست.
آن، پناهی برای نجات، طوری برای مناجات، پناهگاه افرادِ عفیف و ماوایی برای فردی است که به آن روی میآورد.
آن، سایه کسی است که راه را گم کرده (و یا به گمراهی افتاده) و اگر (کسی) در پناهِ آن بارگاه درآید، در سایهای مُمتَد قرار گرفته (و جایی را یافته که پناهجویان را پناهی مطمئن و امن خواهد بود).
آن، همچون غِلافی برای شمشیر ذی الفقار بوده که (صاحب آن شمشیر)، خود شمشیری از شمشیرهای برانِ خداوند بلند مرتبه است.
(آن مکانِ باشرافت)، بیشه ای است که شیرِ خدا (امام علی «ع») در آن و بر فراز بالاترین خانه شیران، آرمیده است…
مرا به دلیل یاد کردن از کسی که در این بارگاه آرمیده (امیر مؤمنان «ع»)، سرزنش میکنند؛ اما قلب من، با سرزنش خُرّم میگردد (و این سرزنشها در قلب من تأثیر منفی نداشته، بلکه مرا در کار و اندیشه ام مصممتر میسازد).
وصف ِ او در زبور، قرآن، بلکه در تورات و انجیل آمده (و درباره ایشان «ع»، پیامبران گذشته سخن گفته و در کتب آسمانی پیشینیان نیز یاد گردیده است).
او (ع) همان پیشوای روشنی است که دانشِ همه چیز در او احصا شده (و در وجودش به ودیعه نهاده شده است؛ اشاره به آیه ۱۲ سوره یس که میفرماید: همه چیز را در امامی مبین، احصا نمودهایم و برشمردیم. ذیل این آیه شریفه، مفسران گفتهاند منظور از امام مبین، حضرت علی «ع» است).
او (ع) همان لوح بلکه آنچه میان لوح نوشته شده میباشد و آنچه (از علم و اخبار غیبی) که میان لوح نگاشته و ثبت گردیده، نزد او وجود دارد.
او (ع)، ساقی حوضی است که هر آن کس از بخشش و عطای او برخوردار گردد، تشنه نخواهد شد.
او (ع) برخودار از شفا برای هر بیماری بوده (درمان و شفای هر بیماری، بدست او یافت میشود) و آبی گوارا برای هر تشنه کامی است.
او (ع) بسان چاهی است که هر قطره از بخشش وی، بارانی است که در زمان قحطی می بارد. (تشبیه بخشش و کرم امام علی «ع» به بارانی که در روزگار قحطی و نیاز مردم، می بارد) …».
اثر جاودانه و بسیار مشهور او، شعری است در ستایش امام الموحدین حضرت علی بن ابی طالب (ع) که به “قصیده عَینیة” شهرت یافته و در برخی از ابیات این قصیده زیبا، چنین سروده است:
ترجمه: «تو همان علی هستی که از درون مکه و میانه خانه (خدا؛ محل تولد امام علی «ع») بر فراز بلندی قرار گرفته و بالا رفتهای.
و تو شیرِ بیشه ای هستی که شیرِ برج آسمان، (در برابر او) دور شده و باز میگردد.
و تو دروازهای هستی که جایگاهِ نگهبانش بالاتر از آن است که روح القدس (جبرئیل) بدون اجازه به فضای آن وارد گردد.
و تو همان شیر دلاوری و قهرمان (میادین نبرد) هستی که هر گونه شرک از دستان او کَنده شده (و بدور از هر گونه شرک است).
و تو پیشوای مؤمنان هستی که به هر طرف میل کنی، آنان را (مؤمنان را) پیرو خود خواهی یافت.
و تو، نقطه بائی هستی (باء بسم الله الرحمن الرحیم) که در آن، همه قرآن جمع گردیده است. (خلاصه و چکیده معارف قرآن کریم، در وجود شما متجلی گردیده است).
تو و حق، ای کسی که در میان مردمان بیشترین حکم به آن (حق) را صادر نمودی، فردا در کنار حوض با یکدیگر محشور خواهید شد. (اشاره به حدیث معروف پیامبر «ص»: علی همراه حق و حق همراه علیست؛ از یکدیگر جدا نمیشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند).
و تو برادر و همتای پیامبر «ص» هستی، البته جز جایگاه پیامبری اش (و اینکه صاحب شرع و دین است) و خداوندی که صاحب عرش است، برای انبیا (ع)، چنین کسی را آشکار نساخته است. (انبیا گذشته «ع»، چنین وصی و جانشینی را نداشتهاند).
و تو همسرِ دخترِ کسی هستی که به راهی هدایت میکند که هر کس از آن رویگردان شود، (از مسیر رشد و هدایت) دور میگردد.
و تو پناهی هستی که پناه جو را به خود آرام کرده (و پناه هر بی پناه و ستم دیدهای هستی) و برای کسی که در روزگارش اندوهناک است، پناهگاهی مستحکم به شمار میروی.
و تو دیدگانی به یقین رسیده داری که اگر پردهها کنار رود، بر یقین او افزوده نمیگردد. (اشاره به حدیث مشهور امام علی «ع» که فرمود: اگر پردهها کنار رود، بر یقینم افزوده نمیگردد).
و تو دارای نسبی شریف بوده و به خاندانی انتساب داری که به پیوندی متصل هستی که اوج بلندی و بزرگی نیز از آن خالی بوده (و بالاترین درجات بلندی و رفعت نیز به تو دست نخواهد یافت).
و تو کسی هستی که به خاطر او دینِ آشکار (اسلام) گرفتار اندوهی بزرگ شده (با شهادت او) و (با شهادت فرزندانش)، اسلام دچار مصیبت گردیده است. (چرا که او فرزندانش، ستونهای دین بوده و با شهادتشان، دین اسلام دچار آسیب شده و ستونهایش شکسته گردیده است).
و تو کسی هستی که بر جایی قدم نهادی که خداوند دستِ عنایت خویش را در آنجا قرار داده است. (اشاره به بالا رفتن امام علی «ع» از شانه پیامبر «ع» در روز فتح مکه و شکستن بتها از سوی ایشان که بر شانه رسول خدا «ص»، پای نهاد؛ کسی که خاتم پیامبران «ع» بوده و مورد لطف و عنایت ویژه خداوند جهانیان است).
و تو همراه با رسول خدا (ص)، نخستین کسی هستی که بر دو قبله (مسجد الاقصی و مسجد الحرام) نماز خواندی و رکوع به جای آوردی. (اشاره به روایات بی شمار شیعه و بسیاری از اهل سنت که امام علی «ع» را نخستین مسلمان از میان مردان دانسته که همراه با پیامبر «ص» نماز به جای آورده است).
و تو همان کسی هستی که آثار و کردارهای نیک و پسندیدهات بالا رفته و از آن، جایگاهت روشن و آشکار میگردد. (مقام و منزلت شما از کردار و اثرهای نیکی که برجای نهادی، پیداست).
و تو همانی که آنچه انجام دادهای و ساختی، برای خدا بوده است. (کارها، تلاشها، مجاهدتها و کردارت همگی برای خدا و کسب خشنودی پروردگار بوده است) …».
عبدالباقی فرزند سلمان بن احمد عُمَری از چهرههای ادبی اهل سنت در پایان دوران عثمانی در سرزمین عراق بوده و از وی سرودههای پرمعنا و جانفزایی برجای مانده که عمق ارادت، دلدادگی و محبت خود را به ساحت مقدسِ امام علی بن ابی طالب (ع) و دیگر پیشوایان دین (ع) اعلام نموده و اثر مشهورش نیز «الباقیات الصالحات» نام داشته که در زیبایی، بلاغت و ساختار ادبی، کم نظیر است. پرآوازهترین سروده وی نیز «قصیده عینیه» او بوده که در ستایش حضرت علی بن ابی طالب (ع) سروده و از دلپذیرترین اشعار آئینی در ادب عربیِ آن روزگار محسوب شده و قدرتِ شعری و قریحه ادبی وی از این قصیده دلپذیر و خواندنی، کاملاً آشکار میگردد و با بهره گیری از آموزههای دینی، آیات قرآنی و نکتههای تاریخی و روایی سروده شده است. این دیوان شعری با محبت خالصانه، شیفتگی و دلدادگی به اولیای الهی سروده شده و اشعارش خواندنی و دلچسب بوده و اثر عمیقی بر جان انسانِ خواننده برجای می نهد. خداوند بی همتا، روح شاعر را قرین رحمت واسعه خود قرار دهد.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سجاد محقق در ادامه روایت خود از سفر حج گفت:
تفاوت عمره و حج به نظرم خیلی زیاد است. عمره یک سفر زیارتی مثل سفری است که به مشهد و کربلا میرویم با همان مختصات. اما حج یک فضای متفاوت است؛ امت واحد را در حج میشود دید.
افرادی که عمره میآیند را اگر نگاه کنید معمولاً قشرهای مرفه جوامع اسلامی هستند چون عمل مستحبی است اما حج چون عمل واجب است، معنی استطاعت هم همانطور که گفتم در ایران و کشورهای دیگه مقداری متفاوت است و درباره استطاعت بدنی هم خیلیها حاضرند با هر شرایطی و با هر سختی به حج بیایند، همین موضوع تفاوت عمره و تمتع را رقم میزند.
در عمره افرادی که دستشان به دهنشان میرسد را میبینید ولی در حج آدمهایی را میبینید که از هر قشری هستند و این گزاره «باور کنیم سکّه به نام محمد (ص) است» را وقتی در مسجدالنبی نماز خوانده میشود میتوان حس کرد.
یعنی وقتی نگاه میکنید میبینید از هر رنگ و جنسی آدم در این مسجد است؛ این امت واحده خیلی مهم است، این ارتباط با مسلمانها یعنی وقتی برمیگردی از حج و میگویند مسلمانها اگر قیام کنند فلان اتفاق را رقم خواهند زد میفهمی که در مورد چه جامعهای حرف میزنند.
شاید هیچ وقت این جمعیت را کنار هم جای دیگری نتوانیم ببینیم، آدمهایی که همعقیده و همباور ما هستند.
پیش از سفر حج، زنگ زدم آقای رضا امیرخانی خداحافظی کنم گفت سجاد رفتی تا حالا؟ گفتم عمره رفتم؛ تعبیر خیلی قشنگی داشت و گفت که میبینی که عمره مقابل حج مثل «اسکرین سِیوِر» است؛ یک نمای لحظهای و کوچک از سفر تمتع؛ واقعاًهم این را حس کردم.
حج (در واقع مکه و مدینه) یک کوه آتشفشانی است که فصل فورانش موسم حج است و طبیعتاً در عمره این آتشفشان خاموش است و دیدن آتشفشان خاموش جذابیت آتشفشان فعال را ندارد. این قشنگترین خداحافظی و قشنگترین توصیفی بود که یک نفر از حج داشت.
خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «مسیح اسلام؛ داستانهایی از فضائل امام علی (ع) در منابع اهل سنت» اثر علی قهرمانی سال ۱۴۰۰ توسط انتشارات کتاب جمکران وارد بازار نشر شد و طی ۱۰ روز به چاپ هشتم رسید. اینکتاب که مولفش برای نوشتن آن، بیش از ۳۰۰ منبع تاریخی و حدیثی اهل سنت را مطالعه و بررسی کرده، در حال حاضر با نوبت چاپ نوزدهم با شمارگان ۱۰ هزار نسخه در بازار نشر حضور دارد.
علی قهرمانی، پیش از اینکتاب، اثر دیگری درباره شخصیت حضرت فاطمه زهرا (س) نوشت که با عنوان «فاطمه علی است» توسط همینناشر چاپ شد. «مسیح اسلام» نیز با رویکرد همانکتاب اول نوشته شد و به خردهروایتهای داستانی اختصاص دارد که بازه زمانیاش از ۱۳ سالگی علی (ع) که به جانشینی پیامبر (ص) انتخاب میشود، تا ۲۰ سال بعد یعنی حجهالوداع و واقعه غدیر خم امتداد دارد.
نویسنده کتاب پیشرو در مقدمه آن میگوید: «پژوهش مطالب اینکتاب بهطور ناپیوسته بیش از ۱۰ سال طول کشید و بنا بر آن بود که داستان به متن وفادار باشد. در اندک مواردی که روایت، هیچزمینه و فضای داستانی نداشت، با مراجعه به تاریخ و منابع فریقین تلاش شد سقف خیال در داستانپردازیها نیز بالاتر از کشش روایت مذکور نباشد.»
داستانهای کتاب پیشرو در ۵ فصل تدوین شدهاند که عبارتاند از: «خورشید مکه»، «آفتاب مدینه»، «طلوع در غدیر»، «خورشید خانهنشین» و «در جستجوی آفتاب»
در ادامه به بهانه سالروز میلاد امیرالمومنین (ع)، ۱۰ فراز از داستانهای «مسیح اسلام» را میخوانیم؛
قدم از قدم برنداشت
بانگ هجرت که نواخته شد، تازهمسلمانها دستهدسته و پنهانی راهی یثرب شدند. مکه دیگر جای زندگی نبود، همهشان گرچه صبور بودند و ساکت، اما شکنجههای گاه و بیگاه کفار و آزار مشرکان امانی برای مومنان نگذاشته بود. درست در همین شرایط از جایی که گمانش را هم نمیبردند خدا درِ گشایشی برایشان باز کرد؛ بیعت شبانه اهالی یثرب همهچیز را دگرگون ساخت، پیامبر تا همه را نفرستاد خودش راهی نشد. وقتی هم هجرت را آغاز کرد، در قبا ماند و وارد شهر نشد.
همه دلهای شهر برای نبی میتپید و دل پیامبر برای علی (ع). جانشین پیامبر در مکه ماند تا در نبوتش امانتهای مانده پیش رسول خدا را به صاحبانشان برگرداند و کارهای نیمهتمام پیامبر را به سامانی برساند.
تا علی نیامد، نبی قدم از قدم برنداشت، تا همه بفهمند ارزش علی را برای نبی و جایگاهش را.
خشونت در راه خدا
از نبرد یمن که برمیگشتند علی جلوتر رفت. رفت تا رسول خدا را ببیند و اخبار پیروزی سپاه اسلام را داغ داغ تقدیم کند.
علی که رفت باقیماندهها، هرچه پارچه و لباس غنیمتی بود پوشیدند. علی اما خیلی زود برگشت و هرچه را هرکه تصرف کرده بود به زور پس گرفت.
زورشان به علی نرسید، اما شکایت پیش رسول خدا بردند و شکوهای طولانی سر دادند.
«از علی پیش من گله و شکایت نکنید. زیرا اگر خشونتی نشان داده، حتما برای خدا بوده و بس.»
کرار بود نه فرار
زرهی که بر تن داشت، پشت نداشت، چون در قاموسش نه شکست را میتوانستی پیدا کنی، نه پشت کردن به دشمن و نه فرار از میدان نبرد. سپر را خرج عروسی کرد و جای آن پرچم فرماندهی سپاه را به دست گرفت؛ دلاوری که خدا از او راضی بود و او هم از خدا، هرجا بود فتح و ظفر با او بود و از هیچ جنگی برنگشت مگر با پیروزی.
کسی به میدان مبارزه با او نرفت مگر آنکه در بازگشت جانش را جا گذاشته بود. شمشیر که به دست میگرفت از چپ و راست میگریختند. زیرا جبرئیل دست راستش بود و میکائیل دست چپش. فرار میکردند و میگفتند: «فرشته مرگ جایی در پشت شمشیر علی است.»
غدیر به روایت ذهبی
کتاب را از قفسه بیرون کشید و پیش رویش گذاشت. ورق به ورق و سطر به سطر شروع کرد به خواندن. کتاب اول که تمام کرد کناری گذاشت و کتاب دوم را به دست گرفت. تورقی کرد و مروری؛ همه مطالب مرتبط و در راستای کتاب قبلی بود. کتابهای سوم و چهارم هم همینطور. دانست اینها جلدهایی از یککتاب هستند و پیرامون حقیقتی واحد به نگارش درآمدند.
«محمد ذهبی» محدثی نامآشنا، تاریخنگاری برجسته و سیرهنویسی توانا و آشنا به رجال بود. میدانست جمعآوری چنین گنج گرانبهایی چقدر سخت است و طاقتفرسا. نمیتوانست تحسین و تقدیر خود را از اینکار بزرگ پنهان کند. دست به قلم برد و حال خود را پس از خوندن اینکتاب اینطور نوشت:
«محمد بن جریر طبری روایات غدیر خم را در چهارجلد گردآوری کرده است. من بخشی از آن را دیدم و جلدی از آن را خواندم. از گستردگی روایات غدیر شگفتزده شدم و فراوانی اینروایات مرا مات و مبهوت ساخت. آنجا بود که یقین کردم ایناتفاق ناب رخ داده است.»
تو هم شنیدهای؟
در روزگاری زندگی میکرد که سینهها جام کینهها بود؛ دورانی که هیچخطیب و منبری بیلعن علی از منبر پایین نمیآمد. حدیثی عجیب اما ناب سعید بن مسیب را آواره کوه و بیابان و راهی راه دانایی کرده بود.
پیش پسر ابیوقاص که رسید، روایت را که چون گنجی گرانبها پنهان کرده بود بیرون آورد. حدیث منزلت را برای سعد خواند. گفت: «تو رسول خدا را درک کردهای. آیا چنین حدیثی از او شنیدهای؟!»
با حرف و خنده سعد، چشمهای از تعجب گردشدهاش، داشت از حدقه بیرون میزد:
«آری، نه یکبار و دوبار. این حرفی بود که رسول خدا مدام تکرار میکرد و در هر مناسبتی رو به علی (ع) میفرمود: نسبت تو به من مانند نسبت هارون است به موسی، مگر آنکه پس از من پیامبری نیست.»
قرآن با علی است
«دیدن عایشه روی آن ناقه بزرگ و با ابهت دلم را بهسوی او میکشاند، اما لحظههای اذان ظهر بود که خدا آرامشی عجیب به دلم انداخت و مرا در رکاب علی ثابتقدم ساخت.»
امسلمه از او پرسیده بود: «دل تو کجا سیر میکرد، آنگاه که دلها بهسوی جایگاه و منطقه پرواز خود میشتافتند؟»
آزادشده دست ابوذر با تواضع زانو زده بود و در تمام طول صحبت با همسر رسول خدا به نشانه احترام سر به زمین افکنده بود. گفت: «ای امالمومنین به خدا سوگند نیامدهام تا چیزی بخورم و بیاشامم. خوب میدانی که آمدهام تا پردههای شک را از حجره قلبم بگیری.»
لبخند رضایت لبهای امالمومنین نشانه تایید او بود. با تبسم گفت: «از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: علی (ع) همراه قرآن است و قرآن نیز همراه علی (ع). هرگز علی (ع) از قرآن و قرآن از علی (ع) جدا نمیشوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»
از زبان ابوذر
مفسری به نام بود و محدثی مشهور. روزی گذرش به زمزم افتاد. نزدیک چاه قصد استراحت کرد. تا نشست حلقهای از جمعیت او را چون نگینی در بر گرفت. جماعتی اینچنین مشتاق او را سر ذوق آورد و خستگی فراموشش شد.
بهترین هدیهای که برای اینجمع باصفا داشت، احادیثی ناب بود که خودش از پیامبر خدا شنیده بود.
بهترین آنها روایتهایی از فضیلتهای پسر ابوطالب. عبدالله میگفت و مردی ناشناس از میان جمع او را تایید میکرد. مردی که با پارچه انتهای عمامهاش، صورتش را پوشانده بود.
جان عبدالله مالامال شد از شوق شناخت آن مرد ناشناس اما آشنای به حقایق.
پسر عباس دیگر طاقت نیاورد. قسمش داد که خودش را معرفی کند. مرد، پارچه از صورت برگرفت و گفت: «من جندب، پسر جناده هستم؛ معروف به ابوذر غفاری. از یاریکنندگان رسول خدا (ص) در جنگ بدر. با دو گوشم از دو لب رسول خدا شنیدم که میفرمود: «علی پیشوای نیکوکاران و کشنده کافران است، هرکه او را یاری کند پیروز است و آنکه او را خوار نماید ذلیل و بیچاره.»
اللهم وال من والاه
هنوز سینههایی از کینه لبریز بود؛ دلهایی که از کشتهشدن اقوام مشرکشان به دست علی در جنگها آتشی روشن داشت و آدمهای کوچکی که بزرگی علی را تاب نمیآوردند.
آتش کینهای و دامنه حسادتی که از ایندلها و سینهها زبانه میکشید، میتوانست غیر خودشان، جامعهای را بسوزاند.
هرچه گفت اینانتصاب از جانب خداست دلهاشان اما گنجایش پذیرش علی را نداشت.
حرفش را جور دیگری زد تا بهانه را از بهانهجوها بگیرد. دست به آسمان مناجات برداشت. دعا کرد و نفرین؛ علی و دوستانش را دعا کرد و دشمنانش را نفرین.
«خدایا دوست بدار هرکه را علی را دوست دارد و دشمن باش با هرکه با او دشمن است. یاری کن هرکه او را یاری کند و خوار گردان هرکه خواری او را بخواهد…»
زینو مجالسکم بذکر علی (ع)
از کوچه پس کوچههای خاکی گذشتند. انتهای کوچه آخر، خانه یکی از همسران پیامبر خدا بود.
خوشحال بودند که پس از حج، توفیق زیارت مزار رسول خدا نصیبشان شده و حالا فرصتی برای فیضبردن دارند.
وقتی در خانه عایشه رسیدند جمع فراوان دیگری از حاجیها را دیدند که به خانه او آمدهاند.
از نگاهها شراره اشتیاق میبارید و عطش دانستن را در چهره تکتکشان میشد دید. بیتابی و ازدحام جمعیت منتظر، عایشه را به سخن وا داشت. گفت: «چیزی را میگویم که پیامبر خدا بسیار به آن توصیه میکرد: «زینوا مجالسکم بذکر علی (ع). در دورهمیها، زینت مجالستان ذکر علی باشد.»
مَثل سوره قلهوالله
«مَثل علی در میان امت، مانند مَثل قل هوالله است در میان سورههای قرآن.»
اینجمله غوغایی برپا کرد در جمع حلقه محبان. برخی حیران شدند و جمعی شیدا. هرکس حرفی میزد و به قدر فهم خود تفسیری میکرد.
اجازه نداد دلها و زبانها بیش از این به بیراهه بروند و گمانهای بیهوده برند.
به ثواب خواندن سوره توحید اشاره کرد. گفت: «هرکه در قلبش علی را دوست داشته باشد، یکسوم ثواب امت را از آن خود کرده است. اگر محبت علی از دلش جوشید و بر زبانش جاری شد، ثلث دیگر اینثواب را به چنگ آورده و اگر محبت قلبی و اقرار زبانی را با رفتار و کردارش کامل کند، معادل تمام ثواب امت اسلام را به او میدهند.»
به گزارش خبرنگار مهر، محمدحسین مهدویان شاعر جوان و طنزپرداز، شعر تازهای به مناسبت ولادت امیرالمومنین (ع) و برای روز پدر سروده که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.
مهدویان در ابتدای شعرش نوشته «تقدیم به همه پدران زحمتکش میهنم که برای کسب روزی حلال تلاش میکنند».
این غزل را در ادامه میخوانیم؛
*
کنج دکّان خود نشسته پدر، مینویسد حساب سالش را
تا دوباره کنار بگذارد، سهم خمس و زکات مالش را
کاسب مورد وثوق محل، با توکل، بدون دوز و دغل
میگذارد میان سفره خود، سالها لقمه حلالش را
گرچه در طول زندگی گهگاه در بساطش نبوده غیر از آه
هیچگاه از حساب خمس و زکات، جا نینداخت یک ریالش را
بی سؤال و جواب میبخشد، پدرم بیحساب میبخشد
او که تنها کمک به خلقُالله خوب کرده همیشه حالش را
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، «چراغستان خاموش و مسجد بیمحراب» سفرنامه متفاوتی از حج است، «چراغستان خاموش و مسجد بیمحراب»، خاطرهها و برداشتهایی از سفر حجاز است، اما یک سفرنامه معمولی که در آن به درج خاطرات روزانه اکتفا شده باشد یا یک نوشته مستقل درباره موضوعی خاص نیست. در این کتاب، علاوه بر خاطرههای سفرحجاز، برداشتهای نگارنده از روح اعمال، باطن اماکن و وضعیت فکری _ عقیدتی حاکم بر این سرزمین نیز عنوان شده است.
مطالب کتاب در دو فصل تدوین شده است. فصل اول، چراغستان خاموش که خاطرههای سفر مدینه را در بر میگیرد. فصل دوم با عنوان مسجد بیمحراب نیز به خاطرات سفر مکه اختصاص یافته است. علاوه بر اینها، مباحث تاریخی و احکام نیز در کنار خاطرات قرارگرفته تا مطالب کتاب، سندیت یابد و به اصالت آنها خدشهای وارد نشود.
زیارت غار ثور و بازگشت به ایران، کعبه و روح طواف، آغاز احرام، سفر از کجا به کجا، صورت مسجدالحرام، خانه زهرا(س) و علی(ع)، وداع با مدینه، زیارت دوره در مدینه و تحولات مسجدالنبی، عناوین بخشهایی از کتاب را تشکیل میدهند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«نگارنده دریافت که در جوار کعبه سه نام فارسی و ایرانی وجود دارد که میتواند ناشی از حضور فرهنگ تأثیرگذار ایرانی در سرزمین عربستان و قبلهگاه مسلمانان باشد؛ «شاذروان»، «میزاب» و «زمزم».
شاذروان یا شادروان واژهای فارسی است که ریشه آن در زبان پهلوی شاتوران به معنی فرش است. شادروان را به معنی پرده بزرگ نیز معنی کردهاند مانند سراپردهای که پیش در خانه و ایوان پادشاهان میکشیدهاند. هماکنون نیز نمونه چنین پردههایی را در جلوی ایوانهای کاخ گلستان تهران و نارنجستان قوام در شیراز میتوان دید. همچنین این واژه را به معنی زیرکنگره عمارتهای عالی مانند کنگره قلعه و کاخ پادشاهان و یا بنیاد و اصل و اساس و دیوار و حصار و بند (سد) معنی کردهاند، همان گونه که پیش از این اشاره شد حلقههای فلزی نگه دارنده پرده کعبه را در سنگهای شاذروان کار گذاشتهاند.
تقریباً تمام معناهایی که در مورد واژه شاذروان ذکر شد، در مورد این قسمت از خانه کعبه صدق میکند. به عبارتی شاذروان هم به نوعی با پرده خانه کعبه در ارتباط است و هم بنیاد و شالوده کعبه بر آن نهاده شده است. نمونه چنین واژهای در فارسی سد معروف شادروان شوشتر است که از زمان ساسانیان تاکنون باقی مانده است.
واژه فارسی دیگر میزاب است که عنوان عربی تنها ناودان خانه خداست. علامه دهخدا میزاب را آبریز ناودان آبگذر و آبراهه معنی کرده و مینویسد: «این کلمه بیشک فارسی فراموش شده است از میز، مخفف میزنده با ماده مضارع میزیدن و آب این کلمه فارسی است که به زبان عربی رفته و عرب آن را به صورت مئزاب حفظ کرده ولی در فارسی ناودان جای آن را گرفته است»؛ از طرفی لغت شناسان بزرگی چون فیروزآبادی، سیوطی، جوهری و جوالیقی بر فارسی بودن این واژه تأکید دارند.
سومین واژه فارسی در مجموعه مسجدالحرام نام چاه زمزم است. زم به فارسی به معنای آهسته است و زمزم یعنی آهسته آهسته. از طرفی زمزم دعای زیر لب و آهسته زرتشتیان در هنگام غذا خوردن و غیر از آن است. عربها نیز از این واژه به عنوان زمزمه کردن دعاها و آیههای قرآنی استفاده کردهاند و در جایی آن را آب بسیار زیاد توصیف کردهاند. ناگفته نماند که حضور زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در عربستان به این سه واژه محدود نمی شود. روی برچسبهای ظروف حاوی ماست، که بین زائران توزیع میشد، نوشته شده بود «لبن الطازج» که واژۀ دوم همان «تازه» خودمان است که آن را در زبان عربی این گونه مینویسند.»
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: کمال الدین محمد، معروف به وحشی بافقی متولد بافق یزد است و از زبردستترین شاعران قرن دهم، دوران عمرش همزمان با دوران شاهی شاه طهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده بود. تحصیل علم را از شهر خود و نزد شرف الدین علی بافقی شروع کرد، بعد از چند سال به یزد رفته و همچنان به کسب علم مشغول بود، سرانجام به کاشان رفت و با مکتب داری روزگار میگذراند. برخی میگویند او سفری به هندوستان داشته و به سیاق آن روزگار از راه دریا و از طریق بندر هرمز رفته؛ هرچند در دربار شاهان گورکانی نمانده و به یزد بازگشته و تا زمان پایان عمر در این شهر زندگی کرده است.
به هر صورت از احوالاتش بر میآید که مردی فاضل و بلند نظر، ولی تنگدست و گوشه نشین و در عین حال قانع بوده است. اشعارش درباره رسول الله صلی الله علیه و آله، امیرالمومنین علی علیه السلام، امام رضا علیه السلام و امام زمان عجل الله فرجه الشریف، و ترکیب بند درخشانش درباره امام حسین علیه السلام برمیآید که او شیعه بوده؛ بخصوص که کاشان نیز یکی از مراکز تشیع در ایران بوده است و او عمری در آن شهر گذرانده بوده است.
برخی از اشعاراو متأثر از آیات قرآن و احادیث ائمه (ع) است. درون مایههای عرفانی در اشعارش به ویژه در منظومه خُلد برین از وجوه برجسته اندیشههای او دانسته شده است. تبیین مفاهیم و فضائل دینی و اخلاقی چون قناعت، بخشش، عدل و انصاف و تحسین آنها و تشریح رذائل اخلاقی چون تظاهر، کبر، حرص و حسد و پرهیز از آنها، از جمله موضوعاتی است که جنبه تعلیمی و اخلاقی شعر او را برجسته کرده است. از آنجا که شاعری زبردست بود در همه قالبهای شعری شعر می سروده، اما غزلها و ترکیب بندهای او از شهرت بیشتری برخوردار است.
او در قصیدهای که مطلعش «زلف پیش پای او بر خاک میساید جبین / همچو هندویی که پیش بت نهد سر بر زمین» است، در مدح امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام اینطور میسراید:
روح در تن میدمد باد بهاری غنچه را
میرسد گویا ز طرف روضۀ خلدبرین
یعنی از خاک حریم روضۀ شاه نجف
گلبن باغ حقیقت سرو بستانِ یقین
حیدر صفدر، شه عنترکش خیبر گشای
سرور غالب، سرِ مردان امیر المؤمنین
کیست کو سر کرده سر باشد بدور عدل او
کش ز سر نگذشت حرف ناامیدی همچو شین
گر نیارد سر فرو با پاسبان درگهت
هندوی گردنکش کیوان درین حصن حصین
از طناب کهکشان جلاد خونریز فلک
برکشد او را به حلق از پیش طاق هفتمین
چرخ چوگانی که گوی خاک در چوگان اوست
رخش قدر عالیش را چیست داغی بر سرین
ذات پاکش گر نبودی بانی مُلک وجود
حاش لله گر بدی الفت میان ماء و طین
شرح احوال جحیم و صورت حال جنان
سر به سر گوید، اشارت گر کند سوی جنین
ای حریم بوستانِ مرقدت، دارالسلام
وی ز خیل خاک بوسانِ درت روح الامین،
درگه قدر ترا ارواح علوی پاسبان،
خرمن فضل ترا مرغان قدسی خوشه چین
از همین قصیده میتوان دریافت که تمایل او سبک شعریش به مکتب وقوع نزدیک است، احساسات و عواطف و نازک خیالهای او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گویی در حال محاوره بوده و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را میزند، با زبانی ساده و پر از صداقت شعر میگوید و به همین جهت در عهد خود او را تواناترین شاعر مکتب وقوع دانستهاند.
قصیدهای دیگر در مدح حضرت علی علیه السلام دارد که ردیفش آبله است و با بیان سختیهای روزگار شروع میشود و سپس به این ابیات میرسد:
یافت ره در روضه آن کو در ره شاه نجف
کرد پای او ز سیر کوه و هامون آبله
سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر که شد
در طریق جستجویش پایِ گردون آبله
رفت مدتها که پا بر خاک نتواند نهاد
در ره او پای انجم نیست جیحون آبله
یک شرار از قاف قهرش در دل دریا فتاد
جوش زد چندانکه از وی شد گهر چون آبله
بسکه بر هم زد ز شوقِ ابرِ جودش دست خویش
شد کف دستِ صدف از دُرّ مکنون آبله
ای خوش آن روزی که خود را افکنم در روضهاش
همچو مجنون کرده پا در برِّ مجنون آبله
آنکه چون گل نیست خندان از نسیم حُبّ او
باد او را غنچۀ دل، غرق خون، چون آبله
قصیدهای دیگر دارد با ردیف گل، که بعد از توصیف دشتهای پر گل اینطور میگوید:
از کششهای قطره شبنم
بر ورقها کشیده مسطر گل
تا کند حرفهای رنگین درج
بر وی از مدح آل حیدر گل
شاه دین مرتضا علی که شدش
به هزاران زبان ثناگر گل
بسکه در دشت خیبر از تیغش
رست از گِل ز خون کافر گُل،
گر خزان ریاض دهر شود،
نشود کم ز دشت خیبر گل
در کفش از غبار اشهب او
مشگ دارد بنفشه، عنبر گل
در بغل از خزانۀ کف او
یاسمین سیم دارد و زر گل
باد قهرش اگر بر آن باشد
ندمد تا به حشر دیگر گل
ور شود فیض او بر این ماند
تازه تا صبحگاه محشر گل
بود از رشح جام احسانش
که به این رنگ گشت احمر گل
باشد از یاد عطر اخلاقش
که بر اینگونه شد معطر گل
خلق او هست غنچهای که از او
زیر دامان نهاد مجمر گل
در ازل بسته است قدرت او
اندر این شیشۀ مدور گل
گر نهد در ریاض لطفش پای
دمد از ناخن غضنفر گل
حرز خود گر نساختی نامش
کی شدی بر خلیل آذر گل؟
ای که باغ علوِّ قدرت را
چرخ نیلوفر است و اختر گل
دم ز لطفت اگر خطیب زند
دمد از چوب خشک منبر گل
گر دهندش ز باغ قهرت آب
بردمد همچو خار نشتر گل
گر اشارت کنی که در گلشن
نبود رو گشاده دیگر گل،
پیچد از بیم شحنۀ غضبت
غنچه سان خویش را به چادر، گل
گر نسیم بهار احسانت
سوی گلزار بگذرد بر گل،
گردد از دولت حمایت تو
بر سپاه خزان مظفر گل
باد قهرت اگر به خلد وزد،
خرمن آتشی شود هر گل
ور به دوزخ رسد نم لطفت
دود گردد بنفشه، اخگر گل
خشک ماند درخت گل برجای
گر بگویی دگر میاور گل…
در قصیدهای دیگر، بعد از توصیف آغاز بهار و رسیدن آفتاب به برج حَمَل، و هنرنمایی درخانی از نام بردن گلهایی مانند بستان افروز و خیری و ختمی و… سرخی در و دشت را میبیند و اینطور میسراید:
لاله سر برزده از سنگ ز سرتاسر کوه
گل برون آمده از خاک ز پا تا سر تل
گویی از کُشته شده پشته سراسر در و دشت
از دم تیغ جهاندار، به هنگام جدل
مسند آرای امامت، علیِ عالی قدر
والی ملک و ملل، پادشه دین و دوَل
باعث سلسلۀ هستی ملک و ملکوت
عالم مسألۀ کلیِ ادیان و ملل
حکمتش گر به طبایع نظری بگشاید،
نتوان نام و نشان یافت ز امراض و علل
سپس دامنه شعر را از دشت گل بر آسمان پرستاره میکشاند:
پیش در گاه تو چون سایه بود در بن چاه،
گرچه بر دایرۀ چرخ برین است زحل
اهتمام تو اگر مصلح اضداد شود،
سر بر آرد ز گریبان ابد شخص ازل
پیش ماضی اگر از حفظ تو باشد سدی
هرگز از حال تجاوز نکند مستقبل
نیست خورشید فلک بر طرف جرم هلال
طبل بازیست ترا تعبیه در زین کتل
روز ناورد که افتد ز کمینگاه جدال
در فلک زلزله از غلغلۀ کوس جدل
پر زند مرغ عقاب افکن تیر از چپ و راست،
بال نسرین سماوی شود از واهمه شَل
خاک میدان شود آمیخته با خون سران
پای اسبان سَبُک خیز، بمانَد به وَحَل
بر رگ جان فتد آن عقده ز پیکان خدنگ
که به دندان اجل نیز نگردد منحل
لرزه بر مهر فتد از اثر موجه خون
که مبادا شود این سقف مقرنس مختل
دامن فتنه اجل گیرد و پرسد که چه شد؟
گویدش فتنه چه یارای سخن؟ لاتسئل!
شد پر آشوب جهان وقت گریز است، گریز!
قوت پا اگرت هست، محل است محل…
سرانجام وحشی بافقی در سال ۹۹۱ هجری قمری در یزد از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد. اما برای گور او نیز ماجراهایی رخ داده که خواندنش خالی از لطف نیست.
آنچنان که از گفتههای تاریخی برمیآید، وحشی بافقی را در جایی به خاک سپردند که «صحن شاهزاده فاضل» بوده است. سنگ گور او پیدا بود تا آنکه در روزگار پادشاهی رضاخان، تصمیم گرفتند که نخستین خیابان شهر یزد را بسازند. این خیابان، درست از کنار سنگ گور وحشی میگذشت. پس سنگ قبر را برداشتند و به ادارهی مالیه (دارایی) آن زمان بردند تا در وقتی مناسب آرامگاهی برای وحشی ساخته شود. خیابان نوساز نیز در کنار مزار وحشی ساخته شد. اما با گذشت زمان، دیگر کمتر کسی به یاد میآورد که در آنجا شاعری نامدار دفن شده است. ساخت آرامگاه هم کمکم به فراموشی سپرده شد و سنگ گور او از بین رفت.
سالها بعد، آقای سخندان _برادرزاده فرخی یزدی_ به یزد بازگشت، او که مدتی شهردار یزد هم بوده محل قبر وحشی و برداشتن سنگ گور او را به یاد داشت. به هر صورت مکان قبر وحشی مشخص شده است، در مورد ساخت بنای آرامگاه و اهالی بافق نیز درخواست دارند که باقیمانده پیکر او به این شهر انتقال داده شود. اکنون بنایی نمادین از آرامگاه او در پارکی در یزد ساخته شده است.